تدوین تمدن اسلامی در قرن دوم هجری با انتقال علوم مختلف از یونان به تمدن ایرانی و از آنجا به جهان اسلام همراه بود. این تمدن در فرآیند برسازی ساختارهای عینی، چونان حکومت، پشتوانه¬های ذهنی خود را از یونان و فلسفه افلاطونی و ارسطویی برگرفت. در این مسیر به دلیل ویژگی¬های فره چکیده کامل
تدوین تمدن اسلامی در قرن دوم هجری با انتقال علوم مختلف از یونان به تمدن ایرانی و از آنجا به جهان اسلام همراه بود. این تمدن در فرآیند برسازی ساختارهای عینی، چونان حکومت، پشتوانه¬های ذهنی خود را از یونان و فلسفه افلاطونی و ارسطویی برگرفت. در این مسیر به دلیل ویژگی¬های فرهنگ عربی و عناصر دینی آن و نیز تجربه ایران¬شهری که در حال انتقال به جهان زیست اسلامی بود، فلسفه افلاطونی و افلاطون¬گرایی با اتکا به امر متافیزیکی مورد توجه قرار گرفت؛ در حالی که فلسفه ارسطویی که به واقعیت¬گرایی نزدیک است، در عرصه حکومت¬¬اندیشی مورد اغفال قرار گرفت. بدین معنا که دشواره¬های امر سیاسی در برسازی حکومت¬اندیشی جهان زیست اسلامی از مدار فلسفه ارسطویی اندیشیده نشد؛ بلکه از زاویه فلسفه سیاسی افلاطونی مورد تأمل واقع شد. از این چشم¬انداز، سؤال مطرح این است که چرا فلسفه سیاسی ارسطویی در این فرآیند مورد بی¬توجهی قرار گرفت؟ در صورت توجه به فلسفه سیاسی ارسطویی، ساخت¬های عینی برساخته تمدن اسلامی چگونه سازمان¬دهی میشدند؟ فرضیۀ¬ مطرح در این مقاله این است که در تمدن اسلامی، ساخت¬ها و سازههایی ذهنی و عینی وجود داشت که باعث به حاشیه رفتن فلسفه سیاسی ارسطویی شد. سازه¬های فکری چونان دوگانگی ذهنی همراه با سلطه انگاره¬های دینی باعث تجلی ساخت¬هایی متأثر از این تصور در عرصه سیاسی شد. اندیشه دینی و انگاره¬های اسطوره¬ای، عامل بنیادین گرایش به افلاطون¬گرایی برای اندیشیدن امر سیاسی و ساختار حکومتی بود. البته تجربه حکومت¬اندیشی در جهان زیست ایرانی دوره ساسانی که نوافلاطون¬گرایی، پشتوانه فکری حل دشواره¬های سیاسی قرار گرفته بود نیز به¬مثابه یک الگو در اندیشیدن دشوارههای اجتماعی مورد اقبال مسلمانان قرار گرفت. اما در مقابل فلسفه ارسطویی چون مبتنی بر واقعیت¬های اجتماعی و رویکرد عقلانی استوار بود، در این فرآیند به حاشیه رفت. بدین منظور ما با رهیافت روش تفسیری ویتگنشتاین به تحلیل موضوع می¬پردازیم.
پرونده مقاله